باید مکثــــ کرد , برای عــُـمقِ لحظه ها ...

باید مکثــــ کرد , برای عــُـمقِ لحظه ها ...

خدایا نمیدانی چه لذّتی دارد ,
لحظه هایی که میفهمم ,دستم را گرفته ای, تاتی تاتی قدم میبری ...

نمیدانی چه لذّتی دارد
که تو قدم هایم را یادم دهی ...

تو که خدایی نداری ...

لحظه هایه بودنتـــ را افزون کنــ برایمـــ ,
تا آخرین حدّشـــ

.
.
الهی و ربــّــی من لی غیرکــــــــ
الهی لا تکلنی الی نفسی طرفه عین ابدا
----------------------------------------
"وان یکادالذین کفروا
لیز لقونک بابصارهم لما سمعو الذکر
ویقولون انه لمجنون ,وما هو الا ذکر للعالمین "

ما ازوناشیم که ...

يكشنبه, ۲ آذر ۱۳۹۳، ۱۱:۴۸ ق.ظ

هوالزرد تریـن

.

و ما ازوناشیم که ;

یه کیفه زرد هدیه میگیریم و بعدش میریم براش روسری زرد میس اسمارت و یه بافت زرده نازک میخریم ...

خدایا عمل سِت کردن رو از دستِ ما و ما رو از دستِ همان عملِ مذکور نجات ده :)))))))))

حدیث ِ نفس نوشت : میدونی , زندگی زودتر ازون چه که فک میکنمُ فک میکنی میگذره ...

                            و اگه یاد بگیری به خواسته ی خدا احترام بذاری , با آرامشه بیشتری روزات میگذره ....

                            و این احترام گذاشتنه و یا حتا تلاش برای احترام گذاشتنه , خیلی کاره سختیه , خیلی ی ی .....

                            الحق که این مرحله ی رضا چیزه عجیبُ عجیبیست ...

                           چیزی مثله آرامشه توی صحنای حرم امام رضا ...

  • میم خانومـ جان

یه دختر دبیرستانی!

شنبه, ۲۶ مهر ۱۳۹۳، ۰۳:۴۳ ب.ظ

وقتی توی محیط کارِت ؛یه دوست داشته باشی , ازون دوستا که بهتر از آبِ روانه ...

دیگه محیط کارِت فقط یه فضای فیزیکی نیس !

ازت خیلی بزرگتره 

شاید حتا حددِ 20 سال !

یه عُمره ها ...

ولی نزدیک بودنِ عادما به هم , به سنُ سال نی که !

گاهی حسم بهش , مثه دختر دبیرستانی ایِ که عاشقه معلمش شده ...

  • میم خانومـ جان

:)

دوشنبه, ۹ تیر ۱۳۹۳، ۱۰:۰۷ ب.ظ
شروع , همیشه برام مهم بوده ...
یه شروعه خوب حداقل آدمو به یه پایانه خوب امیدوار میکنه ...

دنباله یه شروع خوب واسه وبلاگم بودم ...

و امروز اولین ماه رمضون ِ 93  ...

اولین ماه رمضونِ دونفره شدنمون ...

و اولین افطاری که تو پیشه مایی ...

جزیی از ما ...

شاخه گل رُز صورتی ...

و اولین خرمای افطاری ...

و نگاهِ تـــو ...

خدا رو شکر برای آرامشمون ....

خدا رو شکر که زنده ایم برای تجربه ی رمضانی بهتر و خاص تر ...

خدا رو شکر فقط برای بودنه خـــدا تو لحظه لحظه ها ...


.
قبلن تر ها بهتر می نوشتم انگار ... کلمه ها با من دوست تر بودند ...


  • میم خانومـ جان

آهستگی و پیوستگیِ فراوانم آرزوستــــ ...

يكشنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۳، ۱۰:۰۹ ق.ظ
خیلی دوس دارم دوباره از نو بنویسم ...
هرروز ...
پیوسته ...
انقد ننوشتم که سختم شده انگار ...
اصلن میخوام از همین جا کار پیوسته رو تمرین کنم ...
خیلی ضعیفم , خیلی !

:شکلک کودکی که دستشو دراز کرده و میخواد که بغلش کنی ...
  • میم خانومـ جان

اولین حسّ عمیق !

شنبه, ۲۳ فروردين ۱۳۹۳، ۰۹:۲۳ ق.ظ

جالب بود برام ...

حسّش ...

نگاهش ...

انرژیش ...

حالتش ...

نزدیکیش ...


امشب برای اولین بار حسی در من بود ...

و جالب بود ...

یه چیزی مثه قلقلک ...

یه لذتِ جدید ...

یه چیزی که نمیدونم چیه !


وایمیساد عقب نگام میکرد ..

یا یهو زل میزد به من ...

حس اون رو نمیدونم ........


داره نزدیک تر میشه .... شاید خیلی نزدیــــــــــک ...

  • میم خانومـ جان

از عجایب -1

شنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۳، ۱۰:۰۲ ق.ظ

از عجایب 93 اینکه امروز گربه ای رو دیدم که مثل یوز پلنگ می دوید , حتا آهو !

و من هرچی نیگاه میکردم تا افق های دوووور , اصن هیچ چیزی نمیدیدم که ارزش این یوز پلنگ وار دویدن رو داشته باشه ! 


نکته اینکه ممکنه بعضیا برا یه چیزایی بدوئن که تو حتا نمدونی چی هَ !!!

  • میم خانومـ جان

باب الجواد ...

يكشنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۲، ۰۹:۵۲ ب.ظ

خودش میدانست چقدر دلتنگ بودم ُ چقدر نیاز داشتم به دیدنش از نزدیـــک ...

چقدر نیاز داشتم به خلوت های صحن انقلابی ...

به پیاده روی ها و صحن گردی های کفش به دست ...

به زل زدن ها و اشک ریختن ها و رضا شدن ها ...

آقا را می گویم ...

علی بن موسی الرضا ....


باز هم دقیقه نودی طلبیده شدیم ...

ما دلتنگشان بودیم ُ او لطف کرد ...


خودش و خدایش خوب میدانند که من جز عاقبت به خیری هیــــــچ نمیخواهم ...

اینکه رضا , رضایم کند به رضای خدایش در هر شرایطی ...

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------

فردا صب ساعت 6 صب با مدرسه میریم مشهد ...  :)



  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۱۸ اسفند ۹۲ ، ۲۱:۵۲
  • میم خانومـ جان