باب الجواد ...
خودش میدانست چقدر دلتنگ بودم ُ چقدر نیاز داشتم به دیدنش از نزدیـــک ...
چقدر نیاز داشتم به خلوت های صحن انقلابی ...
به پیاده روی ها و صحن گردی های کفش به دست ...
به زل زدن ها و اشک ریختن ها و رضا شدن ها ...
آقا را می گویم ...
علی بن موسی الرضا ....
باز هم دقیقه نودی طلبیده شدیم ...
ما دلتنگشان بودیم ُ او لطف کرد ...
خودش و خدایش خوب میدانند که من جز عاقبت به خیری هیــــــچ نمیخواهم ...
اینکه رضا , رضایم کند به رضای خدایش در هر شرایطی ...
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------
فردا صب ساعت 6 صب با مدرسه میریم مشهد ... :)
- ۱۸ اسفند ۹۲ ، ۲۱:۵۲